یک دختر پریشون

مینویسم که یادم بمونه چی بودم و چی هستم

یک دختر پریشون

مینویسم که یادم بمونه چی بودم و چی هستم

عجیبه،تا میام اینجا بنویسم اشکام میاد پایین.

اینجا سنگ صبوره یا من دل نازک شدم؟؟؟

دلم بغل میخواد،یه بغل واسه خودم،یه جایی که بدونم فقط و فقط مال منه.کسه دیگه ای توش راه پیدا نمیکنه.

توقعم زیادیه؟؟؟

فکر نمیکنم.


دیشب خواب عروسی مهدیو دیدم.

مهدی دوست پسر سابقم بود.

کسی که واقعا عاشقش بودم.

همه ی زندگیمو به پاش گذاشتم،چقدر کرخت شدم از دیروز که فهمیدم داره ازدواج میکنه.

من نمیدونم اون کسی که قرار مال من بشه کی میاد تو زندگیم.

خسته شدم از اینهمه در به دری.

دلم یه شونه می خواد واسه خود خودم.

دلم می خواد بزنم برم یه جایی که کسی نباشه.فقط خودم باشم،2و3روز فکر کنم.به خودم سر و سامون بدم،وضعیت خودمو درست کنم.

اینجوری زندگی نمی چرخه،اینهمه دپرس بودن به درد نمیخوره.

من نباید اینجوری باشم.

باید سعی کنم خودمو از نو بسازم.

یه آدم محکم و قوی...

امروز کلی با اقای جیجل صحبت کردم،خیلی حرف زد،کلی خاطره تعریف کرد.میترسم عاشقش بشم.

کاشکی بتونم جلوی احساسمو بگیرم،دلم می خوادش واقعا.چیکار کنم که مرد زندگیم بشه؟؟؟

من واقعا بهش پایبندم،چرا نمی خواد مال من باشه آخه!!!

ورزش

امروزو با یه حس خوب شروع کردم.

با حس اینکه یه جایی یه نفر قلبش واسه من میزنه.

ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار شدم،ساعت 6 بیدارش کردم،ساعت 7ام خودم کم کم آماده شدم.

8باشگاه بودم بعد از مدتها،چقدر روحیم عوض شد،باید بچسبم بهش دوباره.

امروز 62 کیلومه و قدم 170،دوست دارم بدونم 1 ماه دیگه وزنم چند کیلو میشه،با کلی پرهیز البته.


دیشب با جیجلی کلی اس عشقولانه رد و بدل کردیم،چقدر حسم بهش خوبه.ولی از این فاصله ی لعنتی متنفرم،اون تهران،من اهوازکاشکی زوده زود برنامه هامون جور بشه،ببینیم همدیگرو.دلم واسش تنگه خب...

دوباره تصمیم گرفتم به نوشتن،انگار اینجوری راحت تر تخلیه میشم.
با دوست پسرم کات کردم،کسی که همه ی زندگیمو به پاش گذاشتم،خیلی راحت گفت همه چیز یه روز تمام میشه،اینم باید تمام بشه،و من هیچی نگفتم.
چرا پسرا اینجورین؟؟؟اینهمه عشق و محبت دید آخرش ول کرد...
با یکی از جاست فرندام فکر کنم دارم وارد مرحله ی دوستی میشم،امیدوارم این به سرانجام برسه و دیگه دچارشکست عشقی نشم!!!

وای خدااااااااااااااااااااااااااااا دوباره عاشق شدم رفت٬دارم لذت میبرم از زندگی با عشقم.واقعا دیگه فکر نمیکردم روزی کسی پیدا بشه که انقدر دوسش داشته باشم که حاضر بشم از خودم بگذرم.دوسششششششششششششششششششش دارم خب به کی بگم؟؟؟؟؟؟

خدایا مرسی واسه اینهمه موفقیتی که بهم یهویی دادی٬اون از ارشد اون از عشق٬اون از کار.

هفته دیگه تولدمه٬فکر کنم امسال بهترین تولدم تویه این ۲۴ سال باشه٬واسم دعا کنین

روزمرگی

دلم هوس مشروب کرده،مستی می خوام،بغل توپ میخوام.

حالم داره از این یکنواختی بهم میخوره اه.

آخه این چه زندگی که ما داریم؟؟؟؟


تازه از تهران برگشتم ولی اونجا هم تنوعو پیدا نکردم،نمیدونم شاید باید برم شیراز،آخه اونجا خاطره زیاد داشتم.خوشی زیاد داشتم...


من تنوع می خوام،عشق می خوام،بغل می خوام،آقا جون مگه خواسته ی زیادیه که بخوای صبحا با صدای کسی که دوسش داری از خواب بلند بشی؟؟؟؟


گند بزنن این یکنواختیو.


پیربابا رفته دبی،گوشیش خاموشه چون دلم واسش تنگ میشدو خودمو لوس کردم واسش گوشیشو آف کرد،آخه این چه زندگییه؟؟؟چند روز آخری که تهران بودم رسما کوفتم شده بود چون این الاخ گوشیش آف بود.


واقعا کسی پیدا میشه که منو واسه خود خودم بخواد نه هیکلم نه صورتم نه شاد بودنم،واسه خودم بخواد...



(پیربابا یکی از دوستامه که به تازگی از نامزد سابقش جدا شده،چون 33و34 سالشه من بهش میگم پیربابا )

تا وقتی اینجا نمی نوشتم هرشب تو ذهنم نوشته هامو مرور میکردم٬الان که می خوام بنویسم هیچی نمیاد تو ذهنم.


من نمیدونم چرا آدما اینجوری شدن آخه٬یارو از تبریز زنگ زده میگه ممول پاشو بیا اینجا(تازه از ترکیه اومده) آخه من نمیدونم چی فکر کرده پیش خودش که من اینهمه راه از اهواز تا تبریز باید برم ببینمش که چی بشه آخه؟؟؟

منم گفتم هرکی دلش میخواد منو ببینه بلند میشه میاد اینجا٬گوشیم روش قطع کردم.


دلم واسه خرسم تنگ شده٬چند روزیه که دیگه با هم حرف نمیزنیم٬ولی فکر کنم کلا باهم کات باشیم بهتره.


دوست دارم از همه ی پسرا انتقام بگیرم٬واسه هرکدومشون مرام و معرفت میذاری و مثل بقیه دخترا آویزون نیستی باهات بدتر میکنن.واقعا دلم نمی خواد که دیگه با هیچکس دوست باشم٬دلم می خواد تنهای تنها باشم٬بدون هیچ دوستی٬بدون هیچ عشقی.


حالم از هرچی مردو پسره بهم میخوره.همشون فقط دنبال س.ک.س هستن.به هر طریقیم میخوان بهش برسن.

از هفته ی پیش تا الان ۴نفر درخواست ازدواج کردن٬ و جالبتر از همه اینه که تابلو همشون میخوان گول بمالن سر آدم که بری بخوابی باهاشون منم که خودم اینکارم همرو پیچوندم.



۱سال بود یه نفرو میشناختم٬کلی باهم حرف میزدیمو باهم در رابطه بودیم توی این ۱سال ۴بار به هر دلیلی ۳٬۴روز غیبش میزد.منم میگفتم حتما کار داره گیر ندم.تا این ۲٬۳ماه آخر که دیگه رابطمون شد دوست دختر دوست پسری٬همه چیز خوب بود تا دوباره غیبش زد٬منم شاکی شدمو گفتم کات.کلی اصرارو خواهش که کات نکن منم راضی شدم.بعد از ۲روز اس داده که تو خیلی خوبی٬دقیقا همون چیزی هستی که هر پسری آرزوشه ولی من مشکل روحی روانی دارمفکر کرده من خرم؟؟؟من خودم اینکارم بابا.

حالم از همه پسرا بهم میخورههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


زنده باد تنهایی...

چه حس خوبیه تنهایی.تقریبا تمام پسرای دوروبرمو پروندم.واقعا دیگه حال و حوصله ی هیچکدومشونو ندارم.واسه خود خودمم.

راحت میرم تو فیس بوک.بعد ۴سال عضو بودن مجبورم کرد که دیگه نرم.۳ماهم نرفتم ولی دیگه خسته شدم دوباره بلزش کردم.بعد ۳سال نوشتن وبلاگمو پیدا کرد و مجبورم کرد پاکش کنم ولی الان دوباره مینویسم.خوشحالم که دیگه نیست و من راحتم...